یازدهمین پیشوای شیعیان جهان امام حسن عسکرى (ع) در روز ربیع الاخر سال ۲۳۲ هجری یعنی نزدیک به دو قرن و نیم پس از هجرت جدش رسول الله (ص) به مدینه؛ در این شهر مقدس پا به عرصه حیات گذاشتند.
درحالی که عباسیان به اسم اسلام بر مسلمانان حکومت کرده و ظلمها بر امت اسلام روا میداشتند.
علامه مجلسی رضوان الله تعالی علیه میفرماید: مشهور آن است که روز ولادت امام حسن عسکرى (ع) جمعه هشتم ربیعالثانی در شهر مقدس مدینه بوده است. نام مادر آن امام گرامی را حدیثه، سوسن و سلیل گفتهاند، او در نهایت پارسایی و تقوی بوده و از بانوان عارفه و صالحهای بود و چنان لایق شده بود تا حجّت حق را در دامان خود پرورش دهد. در وصف وی گفتهاند؛ هنگامی که در موطن خود بود بسیار محترم و پس از شهادت فرزندش امام حسن عسکرى ع پناه و دادرس شیعیان بود. این بانوی پرهیزکار در سفر امام عسکری به سامراء در کنار آن حضرت بود و در همان جا نیز از دنیا رفت.
آن حضرت دارای القاب و کنیه های زیادی بودند که معرفترین آنها عسکری است و چون امام حسن عسکرى (ع) در سامرا در محلهای نظامی به نام عسکر سکونت داشت آن حضرت را عسکری نامیدند.
یکی دیگر از القاب آن حضرت ابن الرضا می باشد اسم شریف آن بزرگوار حسن، کنیهاش ابومحمد، القابش: الزکی، الصامت، الهادی، الرفیق، النقی و العسکری است.
دوران امامت
دوران امام حسن عسکرى (ع) همانند اجداد مطهرشان شاهد جنگها و ناملایمات جهان اسلام بود که نتیجة حکومت غاصبان از جمله عباسیان بوده است.
دورة امامت آن حضرت مقارن با قدرت ظاهری دولت عباسی بود و در این دوران خلفای عباسی به دلیل جایگاه والای ایشان از معاشرت آن حضرت با دیگر افراد جلوگیری میکردند.
دوران امامت امام حسن عسکرى عبا سه تن از خلفای عباسی به نامهای معتز بالله؛ مهتدی، و معتمد مقارن گردید. در این میان معتز بیشتر از دیگران نسبت به امام حسن عسکری کینه می ورزید و دستور قتل آن حضرت را صادر کرد، اما امام با علم امامت خود فرمودند که این واقعه روی نمیدهد و تنها سه روز بعد معتز از خلافت عزل شد و به قتل رسید. بطور کلی دوران عمر شریف امام حسن عسکری به سه دوره تقسیم میگردد: دورة اول به مدت 12 سال که زندگی آن حضرت در مدینه گذشت، دورة دوم 10 سال قبل از امامت که در سامراء بودند ودورة سوم 6 سال دورة امامت ایشان.
از جمله مسائل دوران امامت حسن عسکرى ع این بود که از طرف خلفای عباسی اموال شیعیان به دست افرادی میافتاد که دشمن آلمحمد بودند تا بدینوسیله نهضتهای شیعه تقویت نشوند و خلفاى عباسى از هرگونه اعمال فشار و محدودیت نسبت به امامان دریغ نمىکردند.
این فشارها در عصر امام جواد و امام هادى و امام عسکرىع در سامراء به اوج خود رسید و شدت این فشارها به قدرى بود که سه پیشواى بزرگ شیعه که در مرکز حکومت آنها (سامراء) مىزیستند، با عمر کوتاهى به شهادت رسیدند یعنی امام جوادع در سن 25 سالگى، امام هادىع در سن 41 سالگى و امام عسکرىع در سن 28 سالگى و این حاکى از شدت فشارها و صدمات رسیده از سوی حاکمان وقت بر آنها بود.
ولى در این میان، فشارها و محدودیتهاى زمان امام حسن عسکرى(ع)، به دو علت، از زمان دو پیشواى دیگر بیشتر بود زیرا در زمان ایشان شیعه به یک قدرت عظیم در عراق و جهان اسلام تبدیل شده بود و همة مردم مىدانستند که این گروه به خلفاى وقت معترض بوده و حکومت هیچیک از عباسیان را مشروع و قانونى نمىدانند، بلکه معتقد هستند امامت الهى در فرزندان علىع باقى است که در آن زمان شخصیت ممتاز خانوادة رسولالله ص، امام حسن عسکرى (ع) بود
خاندان عباسى و پیروان آنان، طبق روایات و اخبار متواتر، مىدانستند مهدى موعود که تار و مار کننده کلیة حکومتهاى خودکامه است، از نسل حضرت عسکرى (ع)خواهد بود، به همین جهت پیوسته مراقب وضع زندگى او بودند تا بلکه بتوانند فرزند او را به چنگ آورده و نابود کنند. فشار و اختناق در مورد پیشواى یازدهم فوقالعاده شدید بود و از هر طرف وی را تحت کنترل و نظارت داشتند. حکومت عباسى به قدرى از نفوذ و موقعیت مهم اجتماعى امام نگران بود که امام را ناگزیر کرده بود هر هفته روزهاى دوشنبه و پنجشنبه در دربار حاضر شود. دربار عباسى به قدرى از امام وحشت داشت که به این مقدار کفایت نکرد، بلکه معتز امام را بازداشت و زندانى کرد و حتى به «سعید حاجب» دستور داد امام را به سمت کوفه حرکت داده و در راه او را به قتل برساند، ولى پس از سه روز، ترکان، خود او را به هلاکت رساندند پس از او مهتدى نیز امام را بازداشت و زندانى کرد و تصمیم به قتل حضرت داشت که خداوند مهلت نداد و ترکان بر ضد او شوریدند و وى را به قتل رساندند.
«…. چون هرچه که دوران ائمه به دوره امام عصرع نزدیکتر مىشد کار بر آنها سختتر مىگردید. از زمان « معتصِم» مرکز خلافت از بغداد به سامرّا منتقل شد. مدتى آنجا بود و سپس دو مرتبه به بغداد برگشت. علتش هم این بود که لشکریان معتصم خیلى به مردم ظلم مىکردند، و مردم شکایت کردند و ابتدا معتصم گوش نکرد ولى بالاخره هرطور بود راضىاش کردند و او براى اینکه سپاهیان از مردم دور باشند مرکز را به سامرّا منتقل کرد.
امام عسکرى اجباراً در سامرّا به سرمى بردند، در محلى که به نام «العسکر» یا «العسکرى» نامیده مىشد، یعنى محلى که محل سپاهیان و درواقع پادگان بود؛ یعنى خانهاى که در آن زندگى مىکردند برایشان انتخاب شده بود که مخصوصاً در پادگان باشند و تحت نظر.
ایشان در بیست و هشت سالگى از دنیا رفتند (پدر بزرگوارشان هم در حدود چهل و دو ساله بودند که از دنیا رفتند) و دورة امامتشان فقط شش سال طول کشید. بنابر تواریخ، تمام این مدت شش سال یا در حبس بودند یا اگر هم آزاد بودند ممنوع المعاشر و ممنوع الملاقات بودند. از نظر معاشرت آزادى نداشتند، اگر هم احیانا رفت وآمدهایى مىشد.
امام عسکرى(ع) به جلالت و هیبت و رُواء به اصطلاح، ممتاز بودند یعنى اساساً عظمت و هیبت و جلالت در قیافه ایشان به نحوى بود که هرکس که ایشان را ملاقات مىکرد تحت تأثیر آن سیما قرار مىگرفت قبل از اینکه سخن بگویند و او از علم ایشان چیزى بفهمد. وقتى که سخن مىگفتند و دریاى موّاجى شروع مىکرد به سخن گفتن، دیگر تکلیفش روشن است. در بسیارى از حکایات و روایات این قضیه کاملاٌ مشخص و محرز است. حتى دشمنان با اینکه ایشان را سخت تحت تعقیب داشتند و گاهى به
زندان مى بردند وقتى که با حضرت روبرو مىشدند وضع عجیبى داشتند، نمى توانستند در مقابل ایشان خضوع نکنند…
علت عمده این که اینقدر امام شدید تحت نظر بود این بود که این مطلب شایع بود و مىدانستند که مهدى امت از صُلب این وجود مقدس ظهور مىکند. همان کارى که فرعون با بنىاسرائیل مىکرد که چون شنیده بود کسى از بنىاسرائیل متولد مىشود که زوال مُلک فرعون و فرعونیها به دست او خواهد بود پسرهاى بنىاسرائیل را مىکشت و فقط دخترها را زنده نگه مىداشت و زنهایى را مأمور کرده بود بروند در خانههاى بنىاسرائیل و ببینند کدام زن حامله است و هر زنى را که حامله بود تحت نظر بگیرند، عین این کار را دستگاه خلافت با امام عسکرىع انجام مىداد.
چه خوب مىگوید مولوى:
حمله بردى سوى دربندان غیب تا ببنـدى راه بر مـردان غیب
این احمق فکر نمىکرد که اگر این خبر راست است مگر تو مىتوانى جلوى امر الهى را بگیرى؟! هرچند وقت یک بار مىفرستادند به خانه حضرت به تفتیش، مخصوصاً وقتى که امام از دنیا رفت، چون گاهى مىشنیدند که حضرت مهدى متولد شدهاند.
راجع به ولادت ایشان هم داستان را همه شنیدهاید که خداى متعال ولادت این وجود مقدس را مخفى کرد و در حین ولادت کمتر کسى متوجه شد. ایشان شش ساله بودند که پدر بزرگوارشان از دنیا رفتند. در دوران کودکى، شیعیان خاص از هرجا که مىآمدند حضرت ایشان را به آنها ارائه مىدادند، ولى عموم مردم اطلاع نداشتند، اما این خبر بالاخره پیچیده بود که پسرى براى حسن بن على عسکرى متولد شده است و او را مخفى مىکنند. گاهى مىفرستادند به خانه حضرت که این بچه را به خیال خود پیدا کنند و بکشند و از بین ببرند، ولى کارى که خدا مىخواهد مگر بنده مىتواند بر ضد آن عمل کند؟! یعنى وقتى قضاى حتمى الهى در یک جا باشد دیگر بشر نمىتواند کارى در آنجا بکند. بعد از وفات حضرت و نیز مقارن با وفات حضرت، مأمورین ریختند خانه امام را تفتیش کامل کردند و زنهاى جاسوسه خودشان را فرستادند که تمام زنها، کنیز و غیرکنیز را تحت نظر بگیرند، ببینند آیا حاملهاى وجود دارد یا نه؟
یکى از کنیزان را احتمال دادند که حامله باشد. او را بردند تا یک سال نگاه داشتند، بعد فهمیدند که اشتباه کردهاند و چنین قضیهاى نبوده است.
وجود مقدس امام عسکرى مادرى دارد به نام «حُدَیْث» که به لقب «جدّه» معروف است. چون جدّه حضرت حجّت (عجّل اللَّه تعالى فرجه) بودند ایشان را «جدّه» مىگفتهاند. زنهاى دیگرى هم در تاریخ هستند که به اعتبار اینکه شهرتشان به اعتبار نوهشان است اینها را «جدّه» مىگویند… این زن بزرگوار به نام «جدّه» معروف شد. ولى تنها جدّه بودن سبب شهرتش نشد، مقامى دارد، عظمتى دارد، جلالتى دارد، شخصیتى دارد که نوشتهاند… بعد از امام عسکرى مفزع الشیعه بود یعنى ملجأ شیعه این زن بزرگوار بود. قهراً در آن وقت ـ چون امام عسکرى بیست و هشت ساله بودهاند که از دنیا رفتهاند، على القاعده مطابق سن امام هادى هم حساب کنیم ـ زنى بین پنجاه و شصت بوده است. اینقدر زن باجلالت و باکمالى بوده است که شیعه هر مشکلى برایش پیش مىآمد به این زن عرضه مىداشت.
مردى مىگوید به خدمت عمّه امام عسکرى حکیمه خاتون دختر امام جواد رفتم، با ایشان صحبت کردم راجع به عقاید و اعتقادات مسأله امامت و غیره. ایشان عقاید خود را گفت تا رسید به امام عسکرى. بعد گفت فعلا امام من فرزند اوست که الآن مستور و مخفى است. گفتم حال که ایشان مخفى هستند اگر ما مشکلى داشته باشیم به چه کسى رجوع کنیم؟ گفت به جدّه رجوع کنید. گفتم: عجب! آقا از دنیا رفت و به یک زن وصیّت کرد؟! فرمود: امام عسکرى همان کار را کرد که حسین بن على کرد.
حضرت امام حسین وصىّ واقعىاش و وصىّ او در باطن على بن الحسین بود ولى مگر بسیارى از وصایاى خودش را در ظاهر به خواهرش زینب سلام اللَّه علیها نکرد؟ عین این کار را حسن بن على العسکرى کرد. وصىّ او در باطن این فرزندى است که مخفى است ولى در ظاهر که نمىشد بگوید وصىّ من اوست. در ظاهر وصىّ خودش را این زن باجلالت قرار داده است….».